-
تنها
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1384 09:13
به رفتنم ام آب نپاش که آتش عشق من خاکستر ندارد تا باد ببرد به هر کجا که دل تو می خواهد درحراج قلب من که قلب تو هم بود فراریت دادم خودم را فدایت کردم دیگر نمی چینم گل ها را برای تو که هوس بهشت کنی و دل ات تنگ شود برای رقص و دف که دایره اش من بودم و صدایش تو من هم می روم اما نه جایی که تو رفتی تو به اختیار رفتی من به...
-
مثل باران
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1384 10:13
ای کاش نمی گفتم : دوستت دارم . ای کاش این فریاد در سینه ام خاموش می شد . آنگاه تو همیشه در کنارم بودی مثل باران حالا که نیستی باران هست اماگونه های من همیشه خیس است و آسمان سینه من همیشه ابری است. تو رفتی او هم می رود همه می روند من می مانم تنها... تنهای تنهای تنها اما نه خدا هست من می مانم و خدا .
-
دوست نیست
شنبه 6 اسفندماه سال 1384 13:00
دوستی نماند برای لبهایم برای شعرهایم تا شعری داشته باشم یا ردای سیاه را بر پیکره ی بت ام تا سوگش را بپرستم که خدا شر مسار از دستانش به گناهی ناخواسته روح دمیده بود با ریایی که ریاحین باغش هم سرخ شده بودند حالا اهالی اهل راستی همانان که دو بال بر شانه هاشان تو را گرسنه کرده تو که رگ هایت مرگ را تشییع می کنند نشان پرواز...
-
میخواهم سفر کنم از این دنیا
جمعه 5 اسفندماه سال 1384 06:55
دیشب در خواب دیدم که مهیای رفتنم. مقصد ابدیت بود. اگر ابدیتی باشد. و من نشسته بر سریر مرگ نه هراسم بود. و نه شوقی برای رفتن. اما زمان ، زمان رفتن بود. و این را به درستی میدانستم. یکی آنطرف تر به نجوا نشسته بود . پاک شد زمین از نجاستش امروز آمین .......شکر. اما آنسو تر, دیگری وقیحانه فریاد کرد. صد افسوس . باید بر زمین...
-
چرا....
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1384 12:47
چی می شد اون روز واسه همیشه میموند چی میشد لحظه های خوب واسه همیشه میموند چی میشد همه می تونستن خوب باشن کاش همه با هم برای هم بودیم همه یه چیزی رو دوس دارن کاش اول هم دیگه رو دوس می داشتیم بعد ... کاش می شد تصویرم روی کاغذ آورد کاش دوس داشتن یه کلامی دیگه بود کاش می شد حس دوس داشتن و کشید نوشت کاش می شد همیشه باهم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1384 14:30
سلام دوستان عزیز هر کسی دوست داره شعر تون تویی وبلاگم بذار به من نظر به تا براتون اضافه کنم
-
سکوت
دوشنبه 10 بهمنماه سال 1384 08:20
سکوت را دوست دارم تا فکر کنم که چگونه نیرو بگیرم پرواز کنم ومحبت بیاموزم ........ در امتداد جاده وقتی دل آسمان می گیرد چشم به زمین می دوزم تا نبینم اشک ابر ها را آسمان صدایم می زند زمین خیس می شود و من در رویای آرامشم: یک فنجان قهوه ( که خواب از سرم بگیرد ) دوستانی جذاب! سیگاری خوش بو و آن جدار شفاف ، که دورم می کند...
-
فریاد
پنجشنبه 6 بهمنماه سال 1384 11:27
می خوام که فریاد بزنم تو صورتت داد بزنم دلم ولی تاب نداره غم روی اخم هات بشینه چطور باید ببخشمت سادگی هام تموم شده دل یه رنگ ُ صادقم به پای تو حروم شده خواستم که فریاد بزنم بگم که دیوونه ت منم توی چشات زُل بزنم بگم که عاشقت منم ولی نخواستی بدونی دیوونگی چه رنگیه توی چشات زُل زدنُ شاعر شدن چه جوریه نمیتونم ببخشمت ،...
-
عمومی
شنبه 17 دیماه سال 1384 10:05
سلام دوست عزیز فکر کنم وبلاگم به زودی تعطیل میشه (یعنی ادامه نمیدم) موفق باشی بای
-
آه ای خدا
شنبه 17 دیماه سال 1384 10:02
قسم به نامت ای خدا مرا کردی از خود جدا در این شهر بی آشنا تا کی بنالم بی صدا آه ای خدا آه ای خدا تا کی بخوانم من دعا تنها و در غم ماندهام تا کی بخوانم من تو را فریاد و فریاد ای خدا امشب همش گویم خدا یا حاجتم روا کنی یا خود مرا رها کنی
-
التمــــــــاس
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1384 13:11
نمـــی دانــد کسی قدرم خدایا!مـــن نمـــی دانم تو میدانـــی تمـامش را که آنرا مــن نمــی دانم به هر در رو که می آرم جـــوابم میــرسد از آن جوابــی آن ســـوالم را نمـی دانــند، نمــی دانم خــدایا!جــز ز درگاهت ز کــس چیـزی نمی خواهم ز حال، تـــا آخر عمرم نمی خواهم، نمـی خــواهم الا صـاحب! گنــاه کردم مرا بخــشا به لطف...
-
این روزها ...
سهشنبه 29 آذرماه سال 1384 10:18
این روزا زیاد نقاشی می کنم نقاشی یه هوا نقاشی برف نقاشی خدا این روزها با اشک، نقاشیِ اشک می کشم من با مداد سیاهم خوب نقاشی می کنم با مداد سیاه رنگین کمانی کشیده ام که هفت رنگ آن حتی در کتاب رنگ ها هم نمی گنجد انقدر ماهر که رنگ ارغوانی سر به سجده گذاشت آبی با من از رفتن گفت قرمز سر به زیر آرام خفت این روزها ماهر تر می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 آذرماه سال 1384 10:07
Shakespeare: If you love someone, Set her free.... If she ever comes back, she's yours, If she doesn't, here's the poison, suicide yourself for her. شکسپیر: اگه عاشقه کسی شدی، بهش نچسب، بزار بره اگه برگشت که ماله توئه اگر برنگشت، سم که داری، خودتو بکش! Optimist: If you love someone, Set her free.... Don't worry, she...
-
قسم نخور دوستم داری
شنبه 26 آذرماه سال 1384 13:33
قسم نخور دوستم داری میگم که باور ندارم میگی فقط من و داری میگم که باور ندارم می گی تویی به یاد من میگم که باور ندارم می گی همش خیال من میگم که باور ندارم آخه چطور بهت بگم حرفای تو رنگ نداره میخوام که پیشت بمونم اما دل آهنگ نداره میخوام برات ناز کنم عشوه را آغاز کنم اما دلم یهو میگه حال پرواز نداره من و ببخش...
-
تنهایی
سهشنبه 22 آذرماه سال 1384 18:11
رفت این دنیا اما کسی ما را ندید گشت این دنیا باغ زر اما کسی ما را نچید آن ساقه ی تنهای جو ماند در گور زنهار تنهایی را مجو زندگی کن لیک راهی را مجو اشتباهی شد راه را جو چاهها را مجو تنهایی این دل نامرد را هیچ کس یاور نشد مرگش را در گور سرد هیچ کس باور نشد
-
مرا ببخش !
یکشنبه 20 آذرماه سال 1384 10:59
برگرد مرا به نام واقعیم صدا بزن در گوش ساکت کوچه ها ترانه شو خشک شد به در نگاه خیره من برگرد خماری چشمهای مرا پلک بزن گفتی که درد من تنهایی است و بس آری بیا بیا سردی دستهای مرا جار بزن من بی کسم ! مدام مست میکنم می خند م به دروغ آیه ها تف میکنم به صورت مرگ ! تو که خوب میدانی ! به خاطر تو لبخند می زنم در اوج یاس جاده...
-
می نویسم...
یکشنبه 13 آذرماه سال 1384 11:02
می نویسم ز نقاط بحرانی از همان جا که شروع شود هر عشق پنهانی می نویسم ز زجر دانستن من ندانستم که دانستم؟؟؟ می نویسم ز عدل دادارت خنده دارد جهان آثارش می نویسم ز میل آزادی گریه دارد حضور بیمارش می نویسم ز دیواری که هیچ ندارد جز شعاری می نویسم ولی چه سود آید که نه کاغذ نه قلم دارم
-
When I think of you...
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1384 11:51
When I think of you... Even the dried flowers become.... ....more fragrant ?? Even the wild storm become..... .....tiny pat on me?? When I dream of you........... The sharpen stones on my ways... .....become shining sands.. The broken pieces of my mind... .....become glittering stars.... The tiny hut of mine...
-
باغ گل سرخ
سهشنبه 8 آذرماه سال 1384 18:11
خورشید زیبا غروب می کند غروبی به رنگ سرخ آتشین به رنگ خون به رنگ شقایق به رنگ غمهای عالم دلم می گیرد ، دلم می گیرد روزی من هم مثل خورشید زیبا غروب می کنم و گرمای وجودم سرد می شود به آسمان می روم ، تا عشقم را بیابم او هم مرا از میان بغ گل سرخ صدا می زند با خوشحالی به طرفش می دوم گل سرخ زیبایی به رنگ غروب خورشید به من...
-
خواب
دوشنبه 7 آذرماه سال 1384 10:19
خوابی به شیرینی عسل ، به شیرینی رؤیا به زیبایی یک باغ پر از گل ، به وسعت آسمان به عظمت دریاها ، به استقامت کوه ها به زیبایی آبشار ، به سرسبزی جنگل به رنگارنگی پاییز ، به سفیدی برف به تازگی بهار ، به سرخی غروب خورشید به زیبایی طلوع ، سرشار از عشق مهتابی زیبا ، شبی پر از ستاره ستاره هایی مثل جواهر ، روی مخمل سیاه هر...
-
غریبم
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 15:13
غریبم و غریبانه زندگی می کنم همه دوست و همراه اما غافل که خنجر از پشت زنند غریبم ، غریبم نگاهشان فریبنده سخنانشان نیشدار در پشت نگاهشان یک دنیا کینه و دشمنی اما ظاهری فریبنده غریبم ، غریبم در این دنیا غریبم سخنم را نمی خوانند عشق و محبت صادقانه ام را به حساب حماقت می گذارند انگار که دشمن ندین ساله هستم غریبم ، غریبم و...
-
بی نهایت دوست دارم
شنبه 5 آذرماه سال 1384 12:01
تنهائیم بی تو چه تنهاست وقتی که وارد میشوی بر من تنهائیم را بی نهایت دوست دارم در میزنی برکوبه ام یعنی که مهمان آمده این کوبه و این در زدن بی نهایت دوست دارم تو مینشینی در برم من غرق شادی استکانی عشق میریزم میخندی و آتش به جانم میزنی ای مونس جان خنده ات را بی نهایت دوست دارم آغوش خود وا می کنی غم را تو حاشا می کنی...
-
از زندگی تا مرگ
جمعه 4 آذرماه سال 1384 10:31
روزی سبز بودم همانند بهار تازه و نوجوان بودم به لطافت و تازگی شبنم به سرسبزی برگ درختان به وسعت دشتهای سبز و خرم به لطافت و زیبای ی گلها همانند تابستان گرم و سوزان جوان شدم با آمدن پاییز و فصل برگ ریزان به میانسالی رسیدم و جاافتاده شدم همانند آب دریاها با تجربه شدم عمرم مثل برگهای پاییزی از رنگ سبز به قرمز و قهوه ای و...
-
باران می بارد
جمعه 4 آذرماه سال 1384 10:27
باران می بارد ، باران می بارد بر روی تن سرد و بی جان من روح باران به تنم جان می بخشد از جا بر می خیزم به عشاق می پیوندم در باغ عشق ، قدم می زنم باران می بارد ، باران می بارد بدیهایم را می شوید روح خوبی در وجودم می دمد به تنم گرما می بخشد باران می بارد ، باران می بارد مرا به جشن رؤیاها می برد مرا به روی بلندترین کوه می...
-
دیوانگی
یکشنبه 1 آبانماه سال 1384 12:12
چند روزی است که من باز دیوانه شدم از غم دوری تو شمع و پروانه شدم باز سجاده ی من رنگ چشمان تو شد مهر و تسبیح دلم مثل دستان تو شد باز هم شب های من بوی باران می دهد بوی نمناک زمین در بهاران می دهد باز از این پنجره شعر هایم می روند گریه هایم می رسند خنده هایم می روند باز از روی درخت مرغ عشقم می پرد آتش عشقت مرا تا کجاها...
-
قفل تنهایی دل
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1384 15:34
در گذر از خم این فاصله ها که مرا می برد از خاطره ات که مرا می برد اینگونه به ژرفای خیال با خود اندیشه کنان می خوانم که نگاهت امشب آیا ماه را خواهد دید؟ تا من از تابش مهتاب نگاه تو در آن رنج این فاصله را بگسلم از خاطره ام آه آری با خود اندیشه کنان میخوانم امشب آیا شوق دیدار ستاره به سرت خواهد زد؟ تا من از نقش وجود تو...
-
مثل باران
دوشنبه 18 مهرماه سال 1384 12:04
ای کاش نمی گفتم : دوستت دارم . ای کاش این فریاد در سینه ام خاموش می شد . آنگاه تو همیشه در کنارم بودی مثل باران حالا که نیستی باران هست اماگونه های من همیشه خیس است و آسمان سینه من همیشه ابری است. تو رفتی او هم می رود همه می روند من می مانم تنها... تنهای تنهای تنها اما نه خدا هست من می مانم و خدا .
-
تو می آیی
سهشنبه 12 مهرماه سال 1384 11:26
تو می آیی کجا یا کی؟ نمی دانم تو می آیی پس از شب های دلتنگی برای صبح یکرنگی نمی دانم تو می آیی برای باور بودن دمی با عشق آسودن نمی دانم تو می آیی نگاهت آشنا با من سلامت بوی پیراهن نمی دانم تو می آیی پس از باران به دستت شاخه ای ریحان نمی دانم تو می آیی سبک چون پر برای لحظه ی برتر نمی دانم تو می آیی چو آیینه دلت شفاف و...
-
تنهاترین
سهشنبه 5 مهرماه سال 1384 15:02
دلم گرفت از این همه سکوت چرا؟ مرا نمی خوانی دلم گرفت از این همه تنهایی چرا؟ نمی آیی تا من دوباره معنای عشق را بفهمم وسعت عمیق جاذبه را ... چرا گریه نکنم؟ وقتی که جمعه به غروب می رسد چه هفته هایی که بی تو رفتند و چه هفته هایی که بی تو می ایند اینجا شمعی رو به خاموشیست و این خانه پر است از آه آه!! که انتظار هم به ستوه...
-
در اتاقی خالی
شنبه 2 مهرماه سال 1384 10:13
مردی تنهاست در پی عاقبتش می گردد و با خاطره گذشته شیرینش قهوه تلخش را می نوشد بر فنجان شیشه ای در دستش چهره معکوسش پیداست قلبش چند وقتیست که از سردی و گرمی روابط به یکباره ترک برداشته در اتاق خالی ساعت هم می خوابد کاغذ از تیزی قلم روی تنش می نالد و تنها باد حین گذر از پرده او می خواند در اتاق خالی مردی بی رنگ است محبت...