تنهاترین ها ۱۱

شعر و متن

تنهاترین ها ۱۱

شعر و متن

قفل تنهایی دل

در گذر از خم این فاصله ها
که مرا می برد از خاطره ات
که مرا می برد اینگونه به ژرفای خیال
با خود اندیشه کنان می خوانم
که نگاهت امشب آیا ماه را خواهد دید؟
تا من از تابش مهتاب نگاه تو در آن
رنج این فاصله را بگسلم از خاطره ام
آه آری با خود اندیشه کنان میخوانم
امشب آیا شوق دیدار ستاره به سرت خواهد زد؟
تا من از نقش وجود تو در آن
غم این فاصله را بگسلم از خاطره ام
قفل تنهایی دل باز کنم

مثل باران

ای کاش نمی گفتم :
دوستت دارم .
ای کاش
این فریاد
در سینه ام خاموش می شد .
آنگاه تو
همیشه در کنارم بودی
مثل باران
حالا که نیستی
باران هست
اماگونه های من
همیشه خیس است
و آسمان سینه من
همیشه ابری است.
تو رفتی
او هم می رود
همه می روند
من می مانم
تنها...
تنهای تنهای تنها
اما نه
خدا هست
من می مانم و خدا .

تو می آیی

تو می آیی
کجا یا کی؟
نمی دانم

تو می آیی
پس از شب های دلتنگی
برای صبح یکرنگی
نمی دانم

تو می آیی
برای باور بودن
دمی با عشق آسودن
نمی دانم

تو می آیی
نگاهت آشنا با من
سلامت بوی پیراهن
نمی دانم


تو می آیی
پس از باران
به دستت شاخه ای ریحان
نمی دانم

تو می آیی
سبک چون پر
برای لحظه ی برتر
نمی دانم

تو می آیی
چو آیینه
دلت شفاف و بی کینه
نمی دانم

تو می آیی
برای من
برای کوری دشمن
نمی دانم

تو می آیی
تنت شبنم
دلت بی غم
نمی دانم

تو می آیی
خدا با تو
تمام لحظه ها باتو
نمی دانم

تو می آیی
تو می آیی
چرا امشب نمی آیی؟
نمی دانم