تنهاترین ها ۱۱

شعر و متن

تنهاترین ها ۱۱

شعر و متن

دوست نیست

دوستی نماند
برای لبهایم
برای شعرهایم
تا شعری داشته باشم
یا ردای سیاه را بر پیکره ی بت ام
تا سوگش را بپرستم
که خدا شر مسار از دستانش
به گناهی ناخواسته روح دمیده بود
با ریایی که ریاحین باغش هم سرخ شده بودند
حالا اهالی اهل راستی
همانان که دو بال بر شانه هاشان
تو را گرسنه کرده
تو که رگ هایت مرگ را تشییع می کنند
نشان پرواز را گم کرده اند
تندیس خدایشان را
صلیب شان را
مهر شان را
قلب شان را که خون نفس می زد
به لب های رنگ پریده
از زندان چشم هایت
پرنده ی آزادی
خاکسترش را باد شرق برد
زین باد
پای ما خالی
تن فقط تنها مانده در گور
پا بی رد پا که دنباله اش ستاره ی چشم هایت
جایی برای فرود داشته باشد
جایی که چهار ستون تن ات خانه می شود
تا دوست در بزند
دوست که از خاطر برد خیالش را
دوستیش را
نماند دوست
دوست نیست
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد