-
نوشتن........
چهارشنبه 30 شهریورماه سال 1384 09:31
برای از تو نوشتن انگاری دیر شده باز چشات ازدیدن چشمام انگاری سیر شده باز رفتی من و گذاشتی توی بغض انتظار کاش بدونی لحظه ها چقدر نفس گیر شده باز برای از من نوشتن انگاری خسته شدی میگی من قفس شدم تو مرغ پر بسته شدی رفتی من و گذاشتی تو یه دنیای سیاه قفسم هنوز ولی پرنده رسته شدی برای از عشق نوشتن انگاری دنیای ما جا نداره...
-
مثل همه
شنبه 26 شهریورماه سال 1384 08:33
و به دنبال آسمانی آبی تر مردمانی مهربانتر عاشقان پاکباخته میگشتیم ولی افسوس که آسمان همه جا تیره تر است دلها سنگی همه با هم قهرند دوستان، همه با فاصله اند همه حدی دارند همه مرزی دارند عشق بی همتا را دگر نمی ستایند "پشتِ دیوارهایِ "حافظِ دل همه پنهان شده اند همه به هم بدبین اعتماد دیگر نیست سخن شیرین یار هم کلکیست همه...
-
تو...
دوشنبه 21 شهریورماه سال 1384 08:15
تو که تنها کسم بودی تو که از جنس بارونی بدونه من نمی تونی بریدم از غمه غربت نمونده تو تنم جونی بزن آهنگه دل شادی تو که دل به دلم دادی
-
(( دوستت دارم))
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1384 08:12
گریه می کنم اشکهایم روی گونه هایم می لغزد دستانت زمانی اشک هایم را بر روی گونه هایم پاک می کرد زمانی همیشه دستانت دور گردنم بود با من بودی سرت بر روی شانه هایم بود زمزمه هایت همیشه در گوشم هست به یاد جملاتت می افتم همیشه تو را در کنارم حس می کنم اما دیگر تمام شد وقتیکه در زمین و آسمان تو آغاز می شوی یکی بود یکی نبود...
-
آسمان و زمین
شنبه 12 شهریورماه سال 1384 10:12
آسمان و زمین What if...? God couldn't take the time to Bless us today because we could not take the time to thank Him yesterday... چی می شد اگه...؟ امروز پروردگار نمی تونست زمانی را برای نعمت بخشیدن به ما اختصاص بده چون ما دیروز زمانی را برای شگر کزاری او اختصاص نداده بودیم What if...? God decided to stop leading us...
-
معنی عشق
شنبه 5 شهریورماه سال 1384 09:04
دنیای من کوچک بود کوچک تر از یک ذره خاک من نمی دانستم می توان عاشق شد می توان عاشق ماند می توان عاشق مرد معنی عشق را تو به من آموختی و کنون ز چه از من دوری؟؟؟
-
تنهاترین!
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 01:07
باد و بارون همنشینم زخم تنهائی به سینـم وقت هر غروب دلگیر غم پناه آخرینم من جدا از همه دنیام دست بی کسی به دستام توی ساحل امیدام چشم به راه عشــق نشستم. چشم براه یه مسافر که رو خاکم پا بزاره منو با قلب شکسته نره تنها جا بزاره هر کـــی اومــد یه دو روزی خستگی هاشـو به در کرد ساک سبز خاطرات رو بست و آهنگ سفر کرد
-
من و تنهایی و شب...
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1384 07:39
شب آمد، غصه هم با او، ولی من باز تنهایم تو رفتی، خنده هم رفته، گل خوشخند زیبایم جوابم را ندادی تا بدانم دوستم داری بدون تو همه در بند افسوس و دریغایم دلم را با خودت بردی، ولی هرگز ندانستی که من بی بودن تو، بی سر و بی دست و بی پایم سحر گاه وداع تو، دعا کردم که برگردی شب آمد، غصه هم با او، ولی من باز تنهایم
-
عاشقانه ۶
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 11:21
در کوچه باغ روحت خزیده ام کویر بیدار است در بیشه ی سبز خزان تپیده ام حافظه در خاک است در همکلاسی شب و مهتاب چکیده ام ماه در قفس است در انس لطیف خرد و مستی جا می دویده ام شراب در بند است
-
عاشقانه ۵
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 11:20
با کوچه های تعبیر بیگانه ام در رخوتم حرکت کن پیش از آنکه کوچه نشین تعابیر خواب شوم با تفسیر سایه ها غریبه ام بر آینه چنان شفاف بتاب تا به تفسیر هاله ماه نیازی نباشد از دواری طبیعت هراسانم رویشت را بر جسم عقیم من چنان تشریح کن که از باران بی نیاز شود
-
عاشقانه ۴
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 11:17
در امتداد غروب چشمهایم طلوعی دوباره اش در بستر شکسته ی بازوانم پروازی باش بر اصوات مرده ی لبانم قناری ها و جیرجیرک ها را و سهره ها را رها کن با گامهایت بر سنگفرش سینه ام رقصی پر شکوه را آغاز کن و مرداب دلتنگی ام را پر کن از شکوفه ها ییکه میوه خواهند داد
-
عاشقانه ۳
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 11:16
تو در پس روزهای ابری نهفته ای و من بی قرار بارشم ای ابرها در امتداد انتظارم با یکدگر بر خورد کنید تو در پشت برهنگی اندام بید نشسته ای و من بی تاب تنپوشی از سبزینه ها هستم ای بیدها عریانی تان را با شکوفه های استقامت من بپوشانید تو درکنار کودکی غنچه آرمیده ای و من کهولت شاخه ها بسر می برم ای لحظه های ناب ، غنچه های...
-
عاشقانه ۲
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 11:15
ترانه را در سکوتم بشنو نور را در سیاهی ام ببین فانوس را در سرمای حضورم لمس کن رود را بر خشکی کویر تجسم کن آغاز را در ختم روانم جستجو کن و رویا را در بیداری ام بیفشان
-
عاشقانه ۱
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 11:13
نهالی در ذهنم داسی در دستم شوری در سینه ام سکوتی بر لبانم نوری در یأسم غمی بر چشمم آفتابی در اندیشه ام رگباری بر زبانم چگونه با درون همسفرت کنم