تنهاترین ها ۱۱

شعر و متن

تنهاترین ها ۱۱

شعر و متن

تنها

به رفتنم ام آب نپاش
که آتش عشق من
خاکستر ندارد
تا باد ببرد به هر کجا
که دل تو می خواهد
درحراج قلب من
که قلب تو هم بود
فراریت دادم
خودم را فدایت کردم
دیگر
نمی چینم گل ها را
برای تو
که هوس بهشت کنی
و دل ات تنگ شود
برای رقص و دف
که دایره اش من بودم و صدایش تو
من هم می روم
اما نه جایی که تو رفتی
تو به اختیار رفتی
من به حکم
که حاکم ثبت کند تاریخ یخی اش را
بر پیشانی داغ من
بر روی پیشانیم نوشتن
که من تنهایم
تنها
تنها

مثل باران

ای کاش نمی گفتم :
دوستت دارم .
ای کاش
این فریاد
در سینه ام خاموش می شد .
آنگاه تو
همیشه در کنارم بودی
مثل باران
حالا که نیستی
باران هست
اماگونه های من
همیشه خیس است
و آسمان سینه من
همیشه ابری است.
تو رفتی
او هم می رود
همه می روند
من می مانم
تنها...
تنهای تنهای تنها
اما نه
خدا هست
من می مانم و خدا .

دوست نیست

دوستی نماند
برای لبهایم
برای شعرهایم
تا شعری داشته باشم
یا ردای سیاه را بر پیکره ی بت ام
تا سوگش را بپرستم
که خدا شر مسار از دستانش
به گناهی ناخواسته روح دمیده بود
با ریایی که ریاحین باغش هم سرخ شده بودند
حالا اهالی اهل راستی
همانان که دو بال بر شانه هاشان
تو را گرسنه کرده
تو که رگ هایت مرگ را تشییع می کنند
نشان پرواز را گم کرده اند
تندیس خدایشان را
صلیب شان را
مهر شان را
قلب شان را که خون نفس می زد
به لب های رنگ پریده
از زندان چشم هایت
پرنده ی آزادی
خاکسترش را باد شرق برد
زین باد
پای ما خالی
تن فقط تنها مانده در گور
پا بی رد پا که دنباله اش ستاره ی چشم هایت
جایی برای فرود داشته باشد
جایی که چهار ستون تن ات خانه می شود
تا دوست در بزند
دوست که از خاطر برد خیالش را
دوستیش را
نماند دوست
دوست نیست