تنهاترین ها ۱۱

شعر و متن

تنهاترین ها ۱۱

شعر و متن

سکوت

از پس چشم های نوازشگر من
در عمق نگاه پرستشگر من
حرف هاییست بی قرار گفتن
حرفهایی که ندارند تاب زندان دلم
جمله هایی که همه منتظرند
عمریست که در این قفس تار منفعلند
چشم در راه دو دستند که به مهر
باز کند این قفس سخت سیاه
بشکند شیشـه ی عمر غــرور
ودر آغوش نگاهی به زیبایی نور
با صدایی چو نجوای خزان
با توگویند رازسکوت صحرای صبور

گمشده

این منم، گمشده در مه، ستاره ای سرگردان در کهکشانی بی انتها، فرورفته در قعر اقیانوسی عمیق و تاریک. من گم شده ام، من در دنیای متروک تنهایی خود که تاریک ترین شب ها و ابری ترین روزها را دارد و باد زیر آوار غروب کوچه هایش را دلتنگ می نوازد گم شده ام. آری من گم شده ام...

قصه تنهایی

میخوام برات قصه بگم
یه قصه ی عاشقونه
از حرفایی که تو دل میمونه

میخوام برات بگم از بی کسی
از غصه و دل واپسی
از روزای تنهایی
جدایی و بی وفایی

میخوام برات حرف بزنم
بگم که تنها ترین منم
بگم که بی تو میمیرم
کاش بدونی من اسیرم

میخوام برات بگم که این روزا
این روزای بی انتها
شدم شبگرد کوچه ها
نه راه دارم نه مقصدی
میترسم از این آدما
این آدمای بی حیا

تنها پناه من تویی
تیکه گاه من تویی
اگر که بارون میادش
خیسه همیشه باغچه دلم
تنها امید من تویی
یه روز میای سراغ من
تموم میشه بی کسی هام
پایون میدی به غصه هام
میریم با هم تو رویاها
سرمیکشیم به اون بالا بالاها
با هم میریم تا پیش خدا
ازش بپرسم ای خدا
یکروز نکنی ما رو از هم جدا

اما دیگه تموم شدش
قصه من راست نبود
هنوزم تو بی کسی ها
کنار دلواپسی ها
منتظر تو می مونم
نازنینم مهربونم