تنهاترین ها ۱۱

شعر و متن

تنهاترین ها ۱۱

شعر و متن

دیوانگی

چند روزی است که من
باز دیوانه شدم
از غم دوری تو
شمع و پروانه شدم

باز سجاده ی من
رنگ چشمان تو شد
مهر و تسبیح دلم
مثل دستان تو شد

باز هم شب های من
بوی باران می دهد
بوی نمناک زمین
در بهاران می دهد

باز از این پنجره
شعر هایم می روند
گریه هایم می رسند
خنده هایم می روند

باز از روی درخت
مرغ عشقم می پرد
آتش عشقت مرا
تا کجاها می برد

باز قلبم می تپد
خسته حال و بی نفس
می زند فریاد که
خسته ام از این قفس

باز شمعی می شوم
تا بسوزم جان و تن
اشک هایم می چکد
بر دل و دامان من

من که رسوایت شدم
می نویسم بر درخت
می نویسم در هوا
یا به روی سنگ سخت

می نویسم از غمت
شمع و پروانه شدم
چند روزی می شود
باز دیوانه شدم

قفل تنهایی دل

در گذر از خم این فاصله ها
که مرا می برد از خاطره ات
که مرا می برد اینگونه به ژرفای خیال
با خود اندیشه کنان می خوانم
که نگاهت امشب آیا ماه را خواهد دید؟
تا من از تابش مهتاب نگاه تو در آن
رنج این فاصله را بگسلم از خاطره ام
آه آری با خود اندیشه کنان میخوانم
امشب آیا شوق دیدار ستاره به سرت خواهد زد؟
تا من از نقش وجود تو در آن
غم این فاصله را بگسلم از خاطره ام
قفل تنهایی دل باز کنم

مثل باران

ای کاش نمی گفتم :
دوستت دارم .
ای کاش
این فریاد
در سینه ام خاموش می شد .
آنگاه تو
همیشه در کنارم بودی
مثل باران
حالا که نیستی
باران هست
اماگونه های من
همیشه خیس است
و آسمان سینه من
همیشه ابری است.
تو رفتی
او هم می رود
همه می روند
من می مانم
تنها...
تنهای تنهای تنها
اما نه
خدا هست
من می مانم و خدا .