تمام آنچه او گفت ، تمام آنچه او گفت ، می دود در میان سرم تمامی آنچه او گفت تمامی آنچه او گفت در میان سرم می دود! این کافی نیست! من در درون کثافت ِ مهمی هستم! { کثافت : جامعه } ، احساس می کنم کاملا گم شده ام. اگر درخواست کمک می کنم تنها به این خاطر است که بودن ِ با تو چشمهایم را باز کرده است ! آیا می توانم آن را همیشه باور داشته باشم مانند یک غافلگیری کامل؟! { مثل همان اول ؟! }
از خود متعجبانه می پرسم چه شده؟ چشمهایم را بسته نگاه می دارم اما نمی توانم مانع از رفتن تو بشوم می خواهم به آنجایی پرواز کنم که تنها من باشم و تو و نه هیچکس دیگر ... پس ما می توانیم آزاد باشیم و نه هیچکس دیگر ... پس ما می توانیم رها باشیم تمام آنچه او گفت ، تمام آنچه او گفت ، می دود در میان سرم تمامی آنچه او گفت تمامی آنچه او گفت در میان سرم می دود! این کافی نیست!
تمامی آنچه او گفت تمامی آنچه او گفت.
و من تماما قاطی کرده ام { گیج شده ام } ، حس می کنم به گوشه ای افتاده ام و بهم حمله ای شده ! آنها می گویند این خبط خودم است اما من او را می خواهم ! می خواهم با او پرواز کنم به جایی که خورشید و باران بر فراز صورتم بیایند ، و مرا از تمامی شرمها پاک کنند. وقتی آنها خیره ایستادند و نگاهم کردند ، برایم نگران نشو زیرا من حس می کنم احساسات او را نسبت به خودم. من می توانم سعی کنم به وانمود کردن ، می توانم سعی کنم فراموش کنم اما مرا بسوی دیوانگی می کشاند ، می رود بیرون از سرم !
تمام آنچه او گفت ، تمام آنچه او گفت ، می دود در میان سرم تمامی آنچه او گفت تمامی آنچه او گفت در میان سرم می دود! این کافی نیست! این کافی نیست!
مامان ! مرا بنگر و بگو چه می بینی! بله ، درست است ! من ذهنم را گم کرده ام!!
بابا ! مرا نگاه کن آیا من هرگز آزاد خواهم شد ؟ آیا هرگز می توانم از خط { قید و بندهای اجتماعی } بگذرم؟
تمام آنچه او گفت ، تمام آنچه او گفت ، می دود در میان سرم تمامی آنچه او گفت تمامی آنچه او گفت در میان سرم می دود! این کافی نیست! این کافی نیست!
تمامی آنچه او گفت ، تمامی آنچه او گفت . |