سکوت
از پس چشم های نوازشگر من
در عمق نگاه پرستشگر من
حرف هاییست بی قرار گفتن
حرفهایی که ندارند تاب زندان دلم
جمله هایی که همه منتظرند
عمریست که در این قفس تار منفعلند
چشم در راه دو دستند که به مهر
باز کند این قفس سخت سیاه
بشکند شیشـه ی عمر غــرور
ودر آغوش نگاهی به زیبایی نور
با صدایی چو نجوای خزان
با توگویند رازسکوت صحرای صبور