قصه تنهایی
میخوام برات قصه بگم
یه قصه ی عاشقونه
از حرفایی که تو دل میمونه

میخوام برات بگم از بی کسی
از غصه و دل واپسی
از روزای تنهایی
جدایی و بی وفایی

میخوام برات حرف بزنم
بگم که تنها ترین منم
بگم که بی تو میمیرم
کاش بدونی من اسیرم

میخوام برات بگم که این روزا
این روزای بی انتها
شدم شبگرد کوچه ها
نه راه دارم نه مقصدی
میترسم از این آدما
این آدمای بی حیا

تنها پناه من تویی
تیکه گاه من تویی
اگر که بارون میادش
خیسه همیشه باغچه دلم
تنها امید من تویی
یه روز میای سراغ من
تموم میشه بی کسی هام
پایون میدی به غصه هام
میریم با هم تو رویاها
سرمیکشیم به اون بالا بالاها
با هم میریم تا پیش خدا
ازش بپرسم ای خدا
یکروز نکنی ما رو از هم جدا

اما دیگه تموم شدش
قصه من راست نبود
هنوزم تو بی کسی ها
کنار دلواپسی ها
منتظر تو می مونم
نازنینم مهربونم