نمـــی دانــد کسی قدرم خدایا!مـــن نمـــی دانم تو میدانـــی تمـامش را که آنرا مــن نمــی دانم به هر در رو که می آرم جـــوابم میــرسد از آن جوابــی آن ســـوالم را نمـی دانــند، نمــی دانم خــدایا!جــز ز درگاهت ز کــس چیـزی نمی خواهم ز حال، تـــا آخر عمرم نمی خواهم، نمـی خــواهم الا صـاحب! گنــاه کردم مرا بخــشا به لطف خویش که حیـدر را سحر امروز دچار صــد بـــلا کـردم |