از زندگی تا مرگ

روزی سبز بودم
 همانند بهار تازه و نوجوان بودم
 به لطافت و تازگی شبنم
 به سرسبزی برگ درختان
 به وسعت دشتهای سبز و خرم
 به لطافت و زیبای ی گلها
همانند تابستان گرم و سوزان
جوان شدم
 با آمدن پاییز و فصل برگ ریزان
 به میانسالی رسیدم و جاافتاده شدم
همانند آب دریاها با تجربه شدم
 عمرم مثل برگهای پاییزی
از رنگ سبز به قرمز و قهوه ای و زرد رسید
 از شاخه جدا افتاده
 زیر پای عابرین خش خش کنان
 همه را صدا می زنم
 که مرا له نکنید
 من هم روزی ، جوان و تازه و سرسبز بودم
 جوان بودم ، فارغ از هر گونه بدی
 جوان بودم ، سرسبز بودم
 جوان بودم ، جوان بودم

(سهیلا انوری)